مغامرات
عرب معاصر به «ماجراجویی» میگوید «مغامرة». البته ماجراجویی در این متن آن ماجراجویی منظور عرب معاصر نیست. یعنی آنی نیست که برای سیاستمداران از نان شب هم واجبتر است. نه، منظور این معنای سخیف نیست. ماجراجویی برای سیاستمدار یعنی قمار بر سر فرصتهای مردم در جهت نفع شخصی. ولی این ماجراجویی ما قماری است بر سر فرصتهای شخصی در راه حق، در راه خلق.
و من «مغامرة» را ترجمه میکنم «دل به دریا زدن». معناش هماین است. لسان عرب را زیر رو کنید چیزی جز این نمییابید.
و قال علیه السلام: «وخض الغمرات للحق حیث کان»
که شجاعانه، بلکه متهورانه و شاید به سبک نحویان متبخترانه ترجمهاش میکنم:… ولش کن! حافظ گفته دیگر:
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر/ کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی.
گاهی کار تاریخ بیخ پیدا میکند و باید مردی پیدا شود دل را بزند به دریا. پیلهی همیشه پست و مجوف جاه دنیوی را بشکافد و پروانهوار تا خورشید معنا اوج بگیرد. گاهی باید همهی اشرافزادگی محمد بن عبدالله خرج تعریف شرف شود. گاهی باید تمام ثروت خدیجهی بنت خویلد ریختهشود به پای معنای بلند غنا. گاهی باید در شورای شش نفره علی بن ابیطالب حکومت نقدش را قربانی بقای اسلام ناب کند. گاهی باید فاطمهی بنت محمد و محسن بن علی هم عنان آیندهشان را با آیندهی ولایت طاق بزنند. گاهی باید حسن بن علی همهی غرورهای جاهلانه را یکجا فدای اسلام کند. گاهی باید حسین بن علی همهی اندوختهی جاهمندی و رفاه سال شصت و یک هجریاش را به پای اسلام بریزد و همهی نفسپرستان را انگشت به دهان بگذارد. گاهی باید فریاد دادخواهی علی بن حسین سجاد در مجلس حرامیان، سکوت برهوت خشک غیرتورزی به اسلام را بشکافد. گاهی… محمد بن علی باقر میفرماید: هنگامی که زمان شهادت پدرم فرا رسید، سر مرا به سینهاش چسباند و فرمود:
پسرم، با حق بمان، حتی اگر تلخ باشد؛ در این صورت پاداشت بیشمار خواهد بود.
عرب معاصر به «ماجراجویی» میگوید «مغامرة». ولی من ترجیح میدهم «مغامرة» را ترجمه کنم «دل به دریا زدن». گاهی کار تاریخ بیخ پیدا میکند و باید مردی پیدا شود دل را بزند به دریا. از جنس آن بزرگمردانی که صبح و شب برای خودشان کارگاه آموزشی فدا شدن در راه حق میگذارند! آن مردانی که میدانند راه حق پاکوب و بیخطر نیست.
اگر کمی دقت کنیم، اگر کتاب تاریخ را وارونه نگیریم و تاریخ را در جهت عقربههای ساعت بخوانیم، میبینم دوران معاصر ما نیز خالی از این «مغامرات» نبوده.
میروم تا بازار حویش، بازار سبزی فروشهای نجف، شهری که یک روز پاییزی سال ۵۷، امامی در آن مقام مرجعیت و بلکه تمام سجادههای تقوای عالم را با چهار تکه بلیت پروازی که ابتدا در وین و پس از آن در پاریس مینشست، معامله کرد. «مغامرة» کرد. قمار کرد بر سر فرصتهای شخصیاش، در راه حق، در راه خلق…. فراموش نکنیم پاییز ۵۷ هیچ تضمینی وجود نداشت.
امام، اول از مقام مرجعیت گذشت بعد شبانه راه افتاد سمت مرز کویت. اگر انقلاب اسلامی پیروز نمیشد، حتی اگر امام به پاریس هم نرفته بودند و از همان مرز کویت باز میگشتند، دیگر حوزهی آن روز مرجعیت ایشان را بر نمیتابید. نمیفهمیدند «سیاست این است که جامعه را هدایت کند.» یعنی چه. این ترجیح غریب سیاست بر مرجعیت به هیچ وجه برای حوزه قابل هضم نبود. چه برسد به وقتی کار به پاریس کشید. به بلاد کفر…! فراموش نکنیم پاییز ۵۷ هیچ تضمینی وجود نداشت.
کتاب تاریخ را وارونه نگیریم. حرکت امام از نجف یک «مغامرة»، یک ماجراجویی سنگین و پر خطر تاریخی، بود. یک قمار بر سر فرصتهای شخصی در راه حق، در راه خلق.
این یادداشت سردستی شاید آخرین «مغامراتی» نباشد که نوشتم. ان شاءالله دربارهی امام مغیب (اعاده الله بخیر) نیز مینویسم. دربارهی اذکای فقهای شیعه در مسائل مستحدثه. کسی که برای سامان دادن به اوضاع نابهسامان زندگی مردم به صدور فتاوای رنگارنگ روی کاغذ بسنده نکرد. کند و رفت لبنان. فلاکتزدهترین منطقهی شیعهنشین وقت جهان…. و بیست و پنج سال روز و شب «مغامرة» کرد. و حالا سی و سه سال است که از ایشان بیخبریم.
راه حق، یعنی همآن راه سعادت خلق، پاکوب و بیخطر نیست. پس نیاز به ماجراجویان، جانفدایان و پیشروانی بینا و بیپروا دارد. امام یعنی همان پیشوا. مردم چون تاریخ را پا به پای عقربههای ساعت قدم میزنند به راحتی امامان خود را میشناسند. امام سیاستمدار و نفسپرست نیست. امام از جنس آن بزرگمردانی است که صبح و شب برای خودشان کارگاه آموزشی فدا شدن در راه حق میگذارند. و مدام کارشان قمار است بر سر فرصتهای شخصیشان در راه حق، راه سعادت خلق...
سیدحسین مرکبی
به ودیعت گرفته از مطر